سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، عبادت پیشه پاکیزه را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

شاید از سر دیوانگی - آیه های زمینی نازل نشده

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
می نویسم دوست...نقطه نمی گذارم(پنج شنبه 85 مهر 20 ساعت 1:59 صبح )

 

خوبم؟.

 نه. نیستم.

 ولی نفس ها میگویند هستی و نفس ها همیشه دروغ میگویند.

 د ممممممم. .همه هوای مزخرف  اطراف را باهم فرو میدهم . دلم نمی خواهد باشم.

چشم. هر چی شما میگویید........ سکوت. (بغض مزاحم لعنتی. حالم را به هم میزنی.)

 نمیروم. می مانم. می آیم. هر جا شما بگویید. باشد . دلم هیچ چیز نمیخواهد.

هوا بد جور سنگین شده .چند قدم مانده تا بی نفسی؟

کاش شهامتش را داشتم بگویم خدایا تو چرا؟ ....

خدای تو .. یا خدای من.....؟ 

بهشت تویا بهشت من؟

من میشوم همانی که میخواهی.... به خدای تو قسم...... قول میدهم

من  به دانه های باران قسمت دادم که پونه ها را فراموش نکنی.

وقتی قرار نیست بمانی دیگر چه فرقی می کند؟

دیگر چرا راه به راه زمزمه کنم تا همیشه مال من باش؟

می دانی چقدر از ته دل دعا می کنم که از این خواب بیدار نشوم؟

می دانی چقدر به این منطق باور داده ام که سکوت کند؟

هی.... داد بکش حالت خوب میشود. تمام دلتنگی هایت را فریاد بزن...

میروی یا میمانم ؟نمی دانم

وسهم من از تو............تمام ای کاش ها

سهم من از تو همان همه ای است که از آن بی نصیبم

دعا کنم؟ آرزو کنم؟

........من حالم خوب است. پس چرا خوابم نمی برد؟

خسته ام. میدانستی؟

ولی هنوز نفهمیده ام  ........... میترسم.

خیلی میترسم از... از تو؟ نه.. از ....

من با تو از فردا گفته ام و یک عمر سکوت.

من با تو از عشق گفته ام و تا به همیشه حسرت.

من با تو از بودن گفته ام و اینهمه جاده.

دلم بادبادک صورتی میخواهد .. دلم تنگ شده.برای چه؟نمی دانم.

گر گرفتم از بس حالم خوب است. خنده ام گرفته . خنده. خنده.خنده

خوابم نبرده هنوز... . خدا بیدار بود؟ مرا دید؟ خدا؟ خدا؟ خ د ای من یا تو؟

 

 


» مهتاب
»» نظرات دیگران ( نظر)

<   <<   6   7   8   9   10      >
اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 6 بازدید
بازدیدهای دیروز: 38 بازدید
مجموع بازدیدها: 22451 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

شاید از سر دیوانگی - آیه های زمینی نازل نشده
مهتاب
پیش تر ها، آیه های خود را شتابان و نابخردانه به سودای پرواز فروختم.. .... زان پس پریشان و ناباورانه در حسرت رویای پرواز لبخند را به گدایی نشستم .. اکنون من مانده ام و آیات نازل نشده ام ... این چنین شد که پیغمبری سرشکسته شدم
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
زمزمه های تنهایی های یک زمینی[19] .
» آرشیو یادداشت ها «
آیه های نازل نشده
شاید از سر دیوانگی
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «