سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]

شاید از سر دیوانگی - آیه های زمینی نازل نشده

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
گزیده ها(خیال من.....اعتماد کنم؟)(پنج شنبه 85 مهر 20 ساعت 2:31 صبح )
خیال می کردم باران ، شیشه های غبار گرفته را پاک می کند تا چشم خانه دیگر بار، روشن شود به دیدن ناز پرورده گل های نمناک باغچه ... که ضیافت بارانی اهالی باغچه، مرهمی می شود بر زخم کهنه پنجره ی منتظری که سال هاست بوی دستان آشنایی را حس نکرده اند. که همه کودکی ام، از لای بوته های کوتاه پامچال و بنفشه سر بر می آورد و از کنار نرده های حیاط، آهسته به خلوت شبانه های تابستان سرک می کشد. چه خوش باور بودم که گمان می کردم آبی آسمان، باز هم بهانه ای می شود برای رخ نمائی ماه معصوم ام که در حسرت شنیدن صدای جیرجیرک ها، هزار و یک شب بی ستاره را که به اشارت هیچ سر انگشت روشنی به سپیده نمی رسید، آرام و بی صدا نفس کشید. دستهای ات را آن طور زیر چانه نزن و آن قدر عمیق به من نگاه نکن. باور کن که همه سهم من، بی برگی کوچه سار شد و بی رنگی بارانی که هرگز نمی بارد. و گاه، پچ پچه برگی که بغض سکوت را می شکند، شاید که دل دل کردن های این ماه مردد تمام شود از تو چه پنهان من که هیچ، بمانم، اما، حتی یک برگ نو رسته یاس و نسترن هم باور ندارد که زمین بار دیگربهشت می شود و زمان اردیبهشت می شود..

******************************

روزی پدری به پسرش می خواست درس زندگی بده.پسر و بالای بلندی بردو خودش پایین
ایستاد.بعد به پسر گفت: بپر...بپر...من می گیرمت!..بپر...پسر از ارتفاع می ترسید،اصلا" از پریدن می ترسید..اما از طرفی میدونست که پدرش هم عاشقشه!...بپر..پسرم بپر....و......پسرپرید.....اما آغوشی نبود که اونو بگیره....پسر خورد زمین، گریه کنان پرسید:چرا؟پدرش گفت : یادت باشه تو زندگی برای اینکه ضربه های سخت نخوری به کسی اعتماد نکن!...حتی کسایی که مطمئنی دوستت دارن!آره، میشه عاشق شد (رفت بالای بلندی) اما همیشه میشه پرید؟؟؟و سخت ترین لحظه واسه اون پسر وقتیه که دوباره بخواد بپره!!! ترس اینکه آیا کسی که گفته اون پایین هست تا بگیرتش، و می گیرتش یا دوباره می خوره زمین!؟



 


» مهتاب
»» نظرات دیگران ( نظر)

   1   2   3   4   5   >>   >
اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 2 بازدید
بازدیدهای دیروز: 0 بازدید
مجموع بازدیدها: 22259 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

شاید از سر دیوانگی - آیه های زمینی نازل نشده
مهتاب
پیش تر ها، آیه های خود را شتابان و نابخردانه به سودای پرواز فروختم.. .... زان پس پریشان و ناباورانه در حسرت رویای پرواز لبخند را به گدایی نشستم .. اکنون من مانده ام و آیات نازل نشده ام ... این چنین شد که پیغمبری سرشکسته شدم
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
زمزمه های تنهایی های یک زمینی[19] .
» آرشیو یادداشت ها «
آیه های نازل نشده
شاید از سر دیوانگی
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «